روز قبل از تولدم مریم میرزاخانی فوت کرد. شب تولدم همه عکس پروفایلاشون رو کرده بودن عکس مریم. روز تولدم همکارم با عکس مریم گوشیم رو پر کرد از استیکر تولد و تبریک. انگار مریم میرزاخانی داره بهم تبریک میگه!
پ.ن: تناقضش بیشتر از اینکه عجیب باشه غم انگیزه
پ.ن: خدا رحمتش کنه
به پیشنهاد آقاگل گفتیم تو چالش زبان مادری شرکت کنیم. یه حکایت از سعدی رو گذاشته و ازمون خواسته با زبونا و لهجه های محلی خودمون بخونیمش. کلا تو اراک کمتر کسی با لهجه حرف میزنه و بیشتر برامون شده جنبه سرگرمی ولی خب حیفه از بین بره. من که شخصا تو این مقوله کمیتم لنگ میزنه به هر روی تلاش کردم حکایت رو به لهجه اراکی برگردونم قطعا حرفه ای نیست و می دونم پر از اشکاله ولی خب یه شَمایی به آدم میده. (اراکی ها ببخشن)
سال 84 بود. اون سال انتخابات ریاست جمهوری بود و سن رای دادن از 15 سالگی حساب میشد. منم رای اولی بودم و تازه اول راه. حتما یادتون میاد که تعداد کاندیدای انتخابات تقریبا زیاد بودن و رای گیری کشیده شد به مرحله دوم بین و رفسنجانی. حالا بماند مرحله اول به کی رای دادم که به ضرس قاطع اون شخص آقای نبودن ولی توی مرحله دوم یادمه خیلی بحث بود که به کی رای بدیم. کل خانواده و خاندان ما به جز شوهر خالم عزمشون رو جزم کرده بودن که به رای بدن. خیلی امید بسته بودن و می گفتن اگه رای بیاره خیلی کارا می کنه و از این حرفا، اما من و دخترخالم یواشکی خودمون رفتیم دنبال اینکه به کی رای بدیم. کلی تحقیق کردیم و تصمیم گرفتیم به رفسنجانی رای بدیم. شب رای گیری همه فامیل خونه ما جمع بودن و بحث حسابی ی بود و همه هم از دم به جز همون شوهر خالم به رای داده بودن. من و دختر خالم هم از ترس مواخذه صداشو درنیاوردیم و وانمود کردیم به رای دادیم. اون سال ها گذشت و گذشت و گذشت و ما رازمون رو لو ندادیم و البته با مواضع ی آدما بیشتر و بیشتر و بیشترتر (!) آشنا شدیم تا رسیدیم به پریشب که گفتن آقای رفسنجانی فوت کرده. اصلا همه شوک شدیم. من هنوزم باورم نشده مرگ این آدم رو. خیلی ناگهانی و خیلی سریع. دیشب به خانوادم ماجرای اون سال رو گفتم. انگار که مثلا یه افتخاری باشه با غرور گفتم. حالا دیگه از مواخذه شدن نمی ترسیدم.
پ.ن: من واقعا از فوتشون ناراحت شدم. خیلی زیاد.
پ.ن: هنوز فکر می کنم اون سال دو تا افتخار برام داشت 1) با علم به آقای رفسنجانی رای دادم 2) به آقای رای ندادم! نه اون سال نه سال دیگه ای
نمی دونم پاییز امسال چه حکمتی داشت که ما تصمیم گرفتیم
باهاش راه بیایم اما این نامرد افتخار نداد چند قدمی باهامون راه بیاد.
اون چند هفته قبل که با مریضی دست و پنجه نرم کردیم اما بعد دوباره
آنفولانزا اومد چسبید به یقمون پایین هم نمیومد!
بعد
از مریضی که یه ذره جون گرفتیم باز یه بلای خانمان برانداز اومد و خودشو
انداخت وسط زندگیمون و با بدبختی پرتش کردیم بیرون. اون رفت یه چیز دیگه
اومد. و باز یه چیز دیگه، شاید باورتون نشه باز هم یه چیز دیگه! قشنگ حس می
کردم وسط نبردهای گلادیاتوریم که تا زنده نمونم نمی تونم برم مرحله بعد!
حالا بماند که چقدر کار ریخته بود سرم و حس هیچ گونه فعالیت وبلاگی هم نبود. مثلا وسط مریضی من باید چند تا از دوستای دانشگاهم رو هماهنگ می کردم واسه یه کار مهم. از قبل بنا بود من اینا رو با هم آشنا کنم حالا من افقی شده عین مراکز کنترل از راه دور، از خونه باید اینا می رسوندم سر قرار! شهین برو اونجا، مهین فلان ساعت سر قرار باش، پروین برو چپ، سیمین برو راست و. یعنی خودم با آنفولانزا (نامرد چقدر نوشتنش هم سخته!!) کنار میومدم بسیار راحت تر بود تا بشم برج مراقبت اینا رو به هم برسونم! بعدش هم که معلومه 60،70 نفری می خواستن گزارش کار بدن، بنابراین از شغل شریف کنترل از راه دور تبدیل شدم به پاسخگوی 149! :|
سرماخوردگی و مشتقاتش بد چیزیه بد. خوبه یه سری کارا رو این جور موقع ها بلد باشید. اینا موثر بوده.
بدترین مشکل بسته شدن بینی مبارکه. چند ساعت یه بار تو یه ظرف دهانه باز مثل قابلمه بزرگ بخور بدید و انقدر نفس عمیق بکشید تا کاملا راه تنفسی باز بشه. بعدش هم عین خانومای شمالی دقیقا مثل خودشون این شکلی سر و کله تون رو ببندید! این واسه همه چیز خوبه. از بین رفتن سردرد و برگشتن حوصله و اعصاب.
به توصیه یه دوست خوب که خیلی برای من مفید بود همراه غذاتون پیاز خام بخورید.
اصلا مهم نیست شلغم دوست دارید یا نه چونکه باید آبپز کنید بخورید.
محلول آب و عسل و چند قطره آبلیموی تازه بسیار مفیده.
برای
درمان سرفه شبا قبل از خواب آب نمک ولرم قرقره کنید. دقت کنید قرقره. به
یه خنگی گفته بودیم ایشون خورده بود و شاکی بود چرا دلدرد گرفته!
آبمیوه طبیعی به خصوص آب پرتقال بخورید.
برای
حل مشکل کم اشتهایی و تهوع ِ دوران نقاهت که خیلی هم بد دردیه، شیره گوشت
بخورید. فیله گوشت رو خوب بکوبید. بذارید توی یه شیشه مربایی، چیزی درش رو
ببندید و توی آبجوش روی شعله غوطه ور کنید تا به مرور آب بندازه یا به
اصطلاح شیره اش دربیاد. بسیار هم خوشمزه ست و سرشار از آهنه.
خلاصه که قبل از همه اینا پیشگیری کنید. مثلا بعد از حمام پاهاتون رو با آب سرد آبکشی کنید اینجوری از واریس هم خبری نخواهد بود.
من الله توفیق!!
پ.ن: به مرور وبلاگاتون رو می خونم. :)
درباره این سایت